Monday, January 31, 2005
همسايهها ياری کنين خونهء منو آب نبره
آخ اوضاع من اين روزا چقد برای رسيدن انسان به کمال از ميان سختیها و مشکلات مناسب بيده!!! آخ دارم میميرم از کمال. يکی منو بزنه ناقص کنه مردم از کمال.
فقط همين تيکه رو بگم که ديشب رفته بودم خونه جديده حموم (آخه اينجا فشار آب کمه آدم يخ میزنه) بعد آب گرم کن رو خاموش کردم مثل بچهء آدم و اومدم بيرون.
اما وقتی می خواستم از در برم بيرون شک کردم که نکنه خاموشش نکردم و رفتم دوباره روشنش کردم و با خيل راحت رفتم خونه قبلی.
ظهر که از دانشگاه رفتم خونه جديده با يک درياچه و يک عدد همسايهء عصبانی مواجه شدم.
آب جوش اومده بوده و از آب گرم کن زده تمام خونه رو خيس کرده و رفته خونهء همسايه و اونم رفته از صابخونهام کليد رو گرفته اومده جنازهء آب گرم کن رو خاموش کرده و بردن تعمير و نقاشی ديوار طبقه پايين و خونهء خودم که تازه رنگ شده بوده خراب شده...
Artemis
6:59 AM درگاه آرتميس
|
Wednesday, January 26, 2005
امروز با يه دنيا اعتماد به نفس صدام زده که بهم بگه بايد از اينجا بری. فکر کرد حالا من جا میخورم و ناراحت میشم. گفت من گفتم اجاره رو زياد کن تو گفتی که "من میرم" خلاف قانون بود و بايد بری! خلاند اين هنديا!
منم گفتم من طبق قانون میتونم تا يازده ماه بمونم اما چون خونهء بهتری پيدا کردهام خودم میخواستم برم، که عين واقعيت هم بود.
عصر هم که مستخدم اومد گفتم دارم میرم و ناراحت شد.گفتم شايد بعضی موقهها بيام دنبالت ببرمت خونهء جديدم که کار کنی. خوشحال شد و از تصور موتور سواری به هيجان اومد (ادای گاز دادن با موتور رو در مياورد!) يه لحظه اولش که گفت جايی رو داری "برگردی"؟ گيج شدم (صابخونه رو میگم) آخه مگه آدم از خونهاش به جايی بر میگرده؟ مگه اينجا من تو هتل بودم تا حالا؟ اما به هر حال مطلب رو زود جمعش کردم. اميدوارم فکر نکرده باشه که من جا خوردم يا ناراحت شدم. هيچ دلم نمیخواد آدم بیوجدانی که نزديک امتحانها به خاطر چندر قاز يه دفه قاط زده و فکر نمیکنه حالا يه دانشجوی تنها شايد دربهدر بشه فکر کنه تونسته شکستم بده و يا ناراحتم کنه. قراره روز اسباب کشی دوستام بيان و حسابی بگو بخند کنيم موقهء اساس کشی که بدونه هيچ از رفتم اينجا غمگين نيستم و با اينکه اينهمه داره زور میگه عين خيالم نيست. خوب شد خودم تصميم گرفته بودم برم و دنبال خونه گشته بودم و پيدا هم کرده بودم. خونه خوبی هست و جای بهتری و قيمت اجارهاش میارزه برعکس اين خونه که قديميه و آشپزخونهاش هم کوچيک و محيط هم به خاطر سبک خونه خالهزنکی.
***
همين الان يه اميل درست کردم برای نظر دادن که نمیدونم میشه الان گذاشت تو وبلاگ يا بايد همون اول که وبلاگ رو درست کردم میگذاشتم...
Artemis
9:21 AM درگاه آرتميس
|
Tuesday, January 25, 2005
درک کردن آدمهای متفاوت
زندگی گاهی اون روی تو رو بر میگردونه که ببينه. همينطوریها! نه که چيزی هم شده باشه. اما خوب .. کم کم دارم آدمهايی که سرد و کمی هم مخلوط با نفرت هست رفتارشون رو درک میکنم. نه که چيز خاصی شده باشهها!
فقط امروز اولين کلاس تشريح در عمرم رو داشتم و سه-چهار ساعت با دل و رودهء کرمی که خودم شکافته بودمش سر و کله زدم البته سر و کلهء پنس و قيچی رو زدم نه مال خودمو. بعدش رفتم دنبال خونهای که احتمالاً تا آخر اين هفته میرم درش ساکن میشم. بعد سوء تفاهمی بين من و ايجنسی باعث شد معطل بشم و آخر سر هم بدهکار.
حالا همهء اينها که از بوی کرمه گرفته و دست زدن بهش و بعد هم جر دادنش و اينکه عين ديس غذا سه ساعت جلوی دهنم بود (آخه بايد خيلی با دقت و از نزديک باهاش کار می کردی که جاهای اشتباه رو نبری) تا با ته مزهء بوی کرمه توی حلقم دنبال خونه رفتن و بقيهء ماجراها... نمی دونم چطوری بگم اما همهء اينها داره منو کم کم عوض میکنه.
******
کمی هم خوش باشيم
خوشحالم که در کنار درس خوش گذرونی هم میکنم چون ديدهام اونهايی که بست میشينن فقط خر میزنن يا فقط کار میکنن يه مقدار عقدهای میشن. واژهء خوبی نيست اما فکر میکنم چيز ديگهای نمیشه جاش گذاشت.
Artemis
9:36 AM درگاه آرتميس
|
Saturday, January 22, 2005
اين سينماهه شده کعبهء آمال من. موزيک کلاب فقط دوسه دفعهء اول حال داد مخصوصاً چون با بچههای ايرانی رفته بوديم و اونا هی به دیجی سیدی ايرانی میدادن و منکه عمری اهل موزيک لوسآنجلسی نبودم خيلی تو اين ديار غربت خوشخوشانم شد از قر دادن با اون آهنگا.. چی رو گذاشتن؟... فکر کنم بيشترش اندی بود..
امشب دارم میرم سينما. يه فيلم از نيکلاس کيج و احتمالاً فردا هم چيز رو میريم.. همون که آنجلينا جولی يه چشمی بازی کرده.
****
تجسم خلاق:
تصور کن يه پاتو اپلاسيون کردی و اون يکی رو گذاشتی واسه آخر هفته. بعد شنبه گازت تموم شده و تا دوشنبه بايد صبر کنی....
****
میگم حالا شماها از کجا بفهمين که من آپ ديت کردم؟ الان بهتون تلهپاتی میکنم... يا نه واسهتون تلهپاتی میکنم... شايدم بايد تلهپاتی تون کنم.
Artemis
6:05 AM درگاه آرتميس
|
Thursday, January 20, 2005
امروز عينکم رفت تو لپ خانم درخشنده!
اين هفته اينجا جشنوارهء فيلم (مال دههء فجر هندوستان لابد) بود. امروز مراسم جايزه دهون بود و خانم پوران درخشنده هم جزو هيئت ژوری.
مراسم که تموم شد و همه اومدن پايين که از سالن خارج شن با بچهها گفتيم بريم خانم درخشنده رو ببينيم و باهاش سلام عليک کنيم. دست داديم و بوسيديمش و عينک من محکم رفت تو لپش ماشالا لپّاشم مجلسی و درشته! عينکم يه دوسانتی رفت فرو!
Artemis
8:33 AM درگاه آرتميس
|
Tuesday, January 18, 2005
دلم برای جمع دوستانهمون خيلی تنگ شد يهو. گرچه زياد حالم گرفته میشد تو اون جمع. بيشترش به خاطر سياست نداشتن خودم البته. اما خوب خيلی هم با هم میخنديديم و خوش میگذشت.
اين آخرا هر کدوم يه طرفی بود و هرکی تو لاک خودش با زندگی خودش مشغول و کمتر همديگرو میديديم. اما وقتی آدم دور میافته انگار بدتره. منظورم از بدتره اينه که تا وقتی نزديک هستن سال تا سال هم شايد همديگر رو نبينين اما وقتی میری ...
ر جون و سين جون، خيلی دوست دارم دور هم باشيم. يه شب کمه. هفت شبانه روز.
Artemis
8:42 AM درگاه آرتميس
|
Monday, January 17, 2005
ای بابا هر چی ميای بنويسی میبينی به عنوان يک خدابانو آبروت داره میره که بره! جلو اين اليمپیها مگه میشه گفت که دو روزه پسوردت يادت رفته بوده و يوزر-نيم رو هم اشتباه میزدی؟
مخصوصاً اين هرا که چونکه با مامان من هوو و هوو کشی بازی داره هی منتظره از من آتو بگيره که عصرا وقتی با بقيهء خدابانوان میشينن دور هم فال قهوه میگيرن دست بگيره و بخنده بهم.
ولی اين ديميتر خيلی خانومهها! البته از وقتی دخترش رو دزديدن و بردنش زير زمين يه کم افسرده شده....گوشتونو بيارين جلو... منکه میگم دختره خودش با پای خودش رفته.. از بس که اين هرا با ژوپی خان دعوا مرافه میکنه منم هی میرم اون طرفها که پرفسون رو دزديدن بلکه يکی بياد منم بدزده از دست اينا
راحت شم.. اما انگار کسی خيال دزدين منو نداره. آهان راستی پرفسون يادم مياد قبل از اينکه بياد اينجا چندماهی رژيم گرفته بود.. فکر کنم منم بايد يه کم لاغر کنم وگرنه فکر نکنم اينجوری بدزدنم.
Artemis
9:46 AM درگاه آرتميس
|
Saturday, January 15, 2005
يا مثل يه شيشهء خيلی تميز که آدم جرأت نمی کنه دست بزنه بهش.. يا نزديکش نفس بکشه مبادا اثرش به طور ناخوشآيندی بمونه.. اما اينطوری که نمیشه! هرچی باشه اينجا خونهء جديد منه.
Artemis
11:27 AM درگاه آرتميس
|
مثل قدم زدن تو يه سالن بزرگ و خالی می مونه.. انعکاس صدای قدم هام رو می شنوم.
بعد از اون همه هياهو لذت بزرگيه.
سلام.
Artemis
9:49 AM درگاه آرتميس
|
|