چند وقت پيش
دايدو در گوش داشتم تو اين خيابون باصفای نازنازيمون که هميشه پر از توريست های مامانی موبلند اوشو برو* هست راه می رفتم و با خودم فکر می کردم نکنه من نمی دونم واقعاْ از نظر جنسی چی هستم و چی می خوام؟
چرا ديگه کششی به جنس مخالفم ندارم؟
چرا باهاشون راحت نيستم؟
چرا خصوصياتی که قبلاْ فقط می تونست دورم کنه (مثل برتری طلبی و غرور مردانه) الان حالمو بد جوری به هم می زنه؟.... نکنه؟... ا!!! من هم جنس گرا هستم!!!
از اين فکر يه دفه وايستادم، بعد برای اينکه نبرنم دارالمجانين -تصور کن يه نفر که داره راه می ره يه دفه با حالت فريز و با چشم های شده وايسه!- دوباره شروع کردم راه رفتن...
ادامه دارد..آخه خسته شدم و فردا هم امتحان شيمی دارم.
* آنهايی که به معبد اوشو می روند