آرتميس
  آرتميس
 


آرشيو

Sunday, May 01, 2005


يه دختر معمولی خفته رو می شناسم ( خوب زياد زيبا نيست ديگه) که فکر می کنه هميشه يه قسمت از درونش مچاله است چون هيچ وقت به چشم باباش به اندازهء کافی خوب نبوده. حالا هر رابطه ای که درست می کنه همين شکلی می شه يا خودش همين شکليش می کنه چون جور ديگه ای بلد نيست. توی دلش هميشه باباش رو برای اين سرزنش می کنه.چند وقت پيش به خودش گفت که ممکنه وقت زيادی برای خوب بودن با او نداشته باشه و از قسمت مچالهء درونش خواست سکوت کنه اما حالا اون قسمت مچاله شدهء درون دختر معمولی خفته دوباره داره عود میکنه.
دختر معمولی خفته بعد از مدتها ازته دل داره گريه می کنه... آخه همون نيمچه رابطهء قابل ملاحظه ای که بعد از اين همه مدت تونسته با باباش برقرار کنه سر يه سفر به کشورش و ؛خرج اضافی اش؛ به همون بدی ده تا دو سال پيش شده.. و داره فکر می کنه به روزهايی که تو اتوبوس و تاکسی سرش رو کج می کرده تا همهء اشکهاش از چشم طرف پنجره اش بيان و کسی نبينه داره گريه می کنه.

دختر معمولی خفته هميشه اميدواره که يه جوری يا يه روزی قسمت مچالهء درونش رو صاف و صوف کنه و با يه بوسهء تو خوب هستی بيدار بشه.
Artemis    9:32 AM درگاه آرتميس
|
 


Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]