آرتميس
  آرتميس
 


آرشيو

Friday, May 20, 2005

/
هنوز با هم قهریم و خود من هم موندم...
امروز زنگ زدم خونه. مامانم گفت دوتا از دوستام از کرج اومده بودن خونه مون. موقع رفتن بابام حسابي گریه کرده و دوستم ماچش کرده (هاها!)گفته عمو جون گریه نکن (هاهاها!!)مامانم مي گفت اینکه بهش ايميل نمي زني خيلی براش گرون تموم شده و من مترصد هستم که سنگدلانه به سکوتم ادامه بدم. مي دونم فحشم مي دين اما خيلی از دستش ناراحتم و فقط موضوع اين نيست.

جالب اینجاست که حتي ايميلاْ تمايلی به ارتباط با من نشون نمی ده و ترجيح می ده سکوت کنه و ناراحتي بکشه اما يکبار به خودش نگه من چه جاهايی ممکنه اشتباه کرده باشم؟

و من تو کار خودمون دوتا موندم... که چه طوري قادریم حتی از این راه دور انقدر با هم تضاد داشته باشيم و راحت اشک هم رو دربیاریم.





راستی خانم ها آقايان من عاشق دلخستهء صدا و موزيک vaya con dios هستم و هر چه می گردم گير نمی يارم. جان آرتميس اگه گير آوردين برام بفرستين قبلش براتون پول می فرستم.
Artemis    2:53 AM درگاه آرتميس
|

Tuesday, May 17, 2005


بالاخره فهميدم دردت چيه. تو مسئله ات اين نيست که منو دوست داری. شايد هم اصلاْ نداشته باشی. موضوع اينه که چون اعتماد به نفس نداری نمی ری به دختری که باهاش صميمی نيستی پيشنهاد دوستی بدی و نه ماهه چسبيدی به من. از طرفی از خود متشکريت باعث می شه طاقت نه شنيدن نداشته باشی از غريبه و هی می گی آرتميس رو دوست دارم و فقط باشه باهاش حرف بزنم کافيه در حاليکه اين فقط بهانه است برای گنديدن رو ترجيح دادن به کمی خطر کردن.
ديشب هم بهت گفتم اينجوری پيش بری می شی يه پيرمرد لاغر کچل بد اخلاق.
اما چيزی که بهت نگفتم اين بود که از وقتی قضیهء بالا رو کشف کردم وقتی به بهانهء از خيابون رد شدن دستت مياد طرف بازوم احساس می کنم يکی داره تو ميدون امام حسين انگلوکم می کنه.
ديشب که گفتی با هم دوست ( انگار الان دشمنيم) بشيم و حرفهای منو هم شنيدی و بعدش ذوق زده مثل ديونه ها يه جوری که يعنی با خودتی و حواست نيست که من می شنوم گفتی ؛گفتم؛ (يعنی به من گفته بيا با هم دوست بشيم) اون هم دوبار، نزديک بود بهت بگم که ديونه بازی هيچ جذابيتی نداره اما گفتم دلت می شکنه.
اه ولم کن ديگه! چرا the sexiest man in the world که ديروز ديدم نبايد جای تو باشه آخه؟
Artemis    9:10 AM درگاه آرتميس
|

Saturday, May 14, 2005


متاسفم متاسفم متاسفم که وبلاگستان همچين احساسی بهت داده که کافه ت رو ببندی... ازت نمی خوام تعريف کنم خودت می دونی که چقدر دوستت دارم و چقدر ناراحتم که تو اين فضا آزرده شدی ..... نمی دونم چی بگم...کاش می تونستم جلوتو بگيرم..............





در ضمن منم اگه يه موقه رفتم ايران جيريفتنم و حتی پای چوبهء دار هم رفتم لطفاْ کسی به هيچ مقام قوهء قضاييه نگه ای آزاده اين غلط کرد يا علی نجاتش بديم که اونوقت ترجيح می دم خودم به زندگی خفت بارم پايان بدم
Artemis    12:29 AM درگاه آرتميس
|

Thursday, May 12, 2005


تهديد به مرگ نشده بوديم که اونم به سلامتی همين پیش پای شما شديم.

بله درست حدس زديد. يه آقای ايرانی که آی ديم رو کش رفته بوده و پیشنهاد داده بود که همديگه رو ببينيم و جواب منفی شنيد.

آخه من کی می خوام متوجه بشم که اين پسرا گل بسرا خيلی مقام و منزلتشون بالاست و اگه هر چی می فرمايند گوش نکنی جات ته جهندمه؟
Artemis    9:41 AM درگاه آرتميس
|

Thursday, May 05, 2005


به علت خشم آلودگی حذف شد.
Artemis    9:08 AM درگاه آرتميس
|

Tuesday, May 03, 2005


فرناز نظرخواهی نداره واسه همين اينجا می نويسم که تازه بعضی زنها که از بخت بد يه جاهايی مثل همين هند )بعضی جاهاش البته) به دنيا اومدن، علاوه بر اينکه هر ماه بايد اين تغييرات رو تحمل کنن، به علت اينکه مردم فکر می کنن زن در مدت عادت ماهانه ناپاک هست (فکر می کنن؟ مگه مغز هم دارن؟) تو يه اتاق زندانيش می کنن و حتی باهاش حرف هم نمی زنن.زنها علاوه بر رنج جسمانی و روحی که تغييرات هورمونی براشون به ارمغان مياره کلی تحقير و رنج مضاعف رو هم تحمل می کنن به گناه زايا بودن.
Artemis    1:55 AM درگاه آرتميس
|

Sunday, May 01, 2005


يه دختر معمولی خفته رو می شناسم ( خوب زياد زيبا نيست ديگه) که فکر می کنه هميشه يه قسمت از درونش مچاله است چون هيچ وقت به چشم باباش به اندازهء کافی خوب نبوده. حالا هر رابطه ای که درست می کنه همين شکلی می شه يا خودش همين شکليش می کنه چون جور ديگه ای بلد نيست. توی دلش هميشه باباش رو برای اين سرزنش می کنه.چند وقت پيش به خودش گفت که ممکنه وقت زيادی برای خوب بودن با او نداشته باشه و از قسمت مچالهء درونش خواست سکوت کنه اما حالا اون قسمت مچاله شدهء درون دختر معمولی خفته دوباره داره عود میکنه.
دختر معمولی خفته بعد از مدتها ازته دل داره گريه می کنه... آخه همون نيمچه رابطهء قابل ملاحظه ای که بعد از اين همه مدت تونسته با باباش برقرار کنه سر يه سفر به کشورش و ؛خرج اضافی اش؛ به همون بدی ده تا دو سال پيش شده.. و داره فکر می کنه به روزهايی که تو اتوبوس و تاکسی سرش رو کج می کرده تا همهء اشکهاش از چشم طرف پنجره اش بيان و کسی نبينه داره گريه می کنه.

دختر معمولی خفته هميشه اميدواره که يه جوری يا يه روزی قسمت مچالهء درونش رو صاف و صوف کنه و با يه بوسهء تو خوب هستی بيدار بشه.
Artemis    9:32 AM درگاه آرتميس
| Artemis    2:07 AM درگاه آرتميس
|
 


Gardoon Persian Templates

[Powered by Blogger]